روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

نگاره روژان

شمارش تا 10

عزيز دلم،خوشگلم هر دفعه كه ميبردمت پارك سوار تاب كه ميشدي موقع پايين اومدن تا 10 برات ميشمردم. چند وقتيه كه وقتي ميشمرم تو هم با من ميشمري و سر شماره 10 جيغ ميكشي به نشانه نارضايتي كه نميخواهي از تاب پياده بشي. اما ميدوني اين قانونه و بالاخره راضي ميشي. ديروز(93/1/29) خونه عمو اكبر بوديم . اولا كه بهت ميگفتم بگو عمواكبر ميگفتي اله اكبر بعدشم برا همه از 1 تا 10 شمردي. همه خوششون اومده بود .راستي آهنگ كه گذاشته بودن تو كه ميرقصيدي يه حركت جديد يادت داده بودم كه انجام ميدادي. آي همه ميخنديدن و لذت ميبردن. راستي با آهنگ پنجره هاي عمو حميد هم يه رقص قشنگ كردي. عزيزدلم.خيلي دوستت دارم. خيلييييي. تازگي ها از دور م...
30 فروردين 1393

سفارش بابا

ديشب داشتيم عكس هاي عيد رو مرور ميكرديم و ميديديم كه بابا مجتبي سفارش كردن اين عكس رو هم توي وبلاگت بذارم عزيزم. خدائيش هم خيلي خواستني شدي ، خوشگل مامان. ...
27 فروردين 1393

سه شنبه 1393/01/26

دختر گل خودم امروز 18 ماهه شدي. ديروز با هم كلي جاها رفتيم. رفتيم سمرقند. اونجا كلي راه رفتي تو مغازه ها رفتي واسه خودت دوست پيدا كردي. از پله برقي بالا و پايين رفتيم. كلي حال داد بعدشم رفتيم پارك تاب بازي و سرسره بازي كردي. اينم بايد بگم كه هر روز مثل يه دختر خانوم ميري مهدكودك و بعدازظهر ها هم منتظر ماماني كه بيام دنبالت. اما امروز چون بايد واكسن 18 ماهگيت رو ميزدي صبح بردمت درمانگاه و بعد هم رفتيم خونه مامان سوري. عمه اعظم هم ديشب از آلمان اومده بود. دفعه قبل زياد گرم و گل نبودي با عمه . اما خدا رو شكر اين دفعه صدا ميكردي عمه و چندتا بوسش كردي عزيزم. شكر خدا حالت خوب و تب نداشتي چون ممكن بود پاهات ورم كنه و يا درد داشته باشي. قربو...
26 فروردين 1393

18ماهگي و عكس هاي عيد 93

از سفره عيد سال93 شروع ميكنيم تا به 13 بدرو بعدش ميپردازيم. روژان عزيزم كلا وقتي دوربين ميبينه نميشه ازش عكس و فيلم گرفت. اينه كه عكسا ها با مشقت زياد گرفته شده يا اصلا روژان متوجه نشده. اينجا پارك جلوي خونه بابائيه. اينجا هم خونه آقاجون خودمه كه روژان عزيزم با آريا و يكتا و علي عكس گرفته. سوم فروردين عقد سمانه دختر عمه خودم بود كه روژان با سفره عقد عكس گرفته. اينجا حياط خونه بابائيه كه براي اولين باره داري آب بازي ميكني. چه كيفي ميكردي ذوق كرده بودي حسابييي. ديگه نميشد بردت تو اتاق.آخرش با گريه بردمت لباساتو عوض كردم جيگر مادر. يكشنبه 10 فروردين بود كه با خانواده مامانم اينا قرار شد بريم دره پ...
20 فروردين 1393

متن دلگشاده

يادم رفت بنويسم كه چقدر خوش گذشت كاشان و اينكه روژان عزيزم چقدر تو لذت بردي.راستي اينم بگم كه حرف زدنت كامل شده بود هر كلمه اي كه بهت ميگفتيم فورا ميگفتي.خيلي باعث تعجب همه شده بودي مادرجان. كلماتي مثل ابولفضل، روح اله،اميررضا،اميرحسين،عموحسين،معين،مرضيه،ليلا،فاطي،پريسا،فرح،قطار،شلوار،انگشتر،دستبند،مريم،رومينا و خيلي كلمات ديگه اينم بگم كه نشلج بوديم روح اله ميخواست ببينه كه آيا واقعا ميتوني همه كلمه اي رو بگي واسه همين بهت گفت بگو قسطنطنيه توهم گفته بودي كه يه دفعه ديدم صداي هياهويي اومد كه دختر پريسا گفت قسطنطنيه. واي كه چقدر حال كردم. عشق  مني. باهوش من . تازگي هام ياد گرفتي روسري ميندازي سرت شروع ميكني به اله اكبر گفتن. نما...
20 فروردين 1393

]چهارشنبه سوري92

اين اولين چهارشنبه سوري بود كه عزيزم تجربه ميكردي. يعني بابا مجتبي رفت مقداري مواد لازم براي چهارشنبه سوري گرفت و رفتيم توي كوچه جلوي خونه با اهالي خونه جديد مراسمي برگزار كرديم ديدني. سرويس مبلمان آتيش زديم. تازه نميدوني چه دانسي دادي كه همه همسايه كلي برات دست ميزدن.رقص پائي كردي ديدنييييي . عزيز دلم، تو اين عكس بهت گفتم دست به سينه بشين بعد فورا اينطوري نشستي منم ازت يه عكس قشنگ گرفتم. اسم دوستات از چپ به راست: طاها-باران-آتنا و آخري هم كه خود روژان منه. ...
20 فروردين 1393

خانه جديد

بالاخره توي اسفند 92 اسباب كشي كرديم به خونه نو و اما قبلش اساسامونو كه كاشان بود داشتيم جمع و جور ميكرديم.تو هم كه همه اش دور ما بودي توي وسايلا وول ميخوردي. داشتيم كارتون چسب ميزديم كه ميخواستي بري توش تا تاب تاب بشي. اينم يه عكس از اون لحظه و حالا اسباب كشي كرديم و اين هم اتاق روژان.البته هنوز يه چيزائي كم داره ولي خوب فعلا همينه: اين لحاف پتوي روژانه كه مامان جون فرح با بابائي ابوالفضل زحمتشو كشيده.   اين هم لوستر اتاق روژان كه اين هم باز كار دست و كار بابائي ابئالفضل و خاله پريچهر و مامان پريساست.   اين هم تخت و كمد و اسباب بازيهاي روژان.     ...
20 فروردين 1393
1